عصر غیبت (27) مدعیان دروغین بابیت

نویسندگان : پور سید آقایی ، جباری ، عاشوری ، حکیم



ب - مدعيان دروغين وكالت و بابيت

((وكالت ))براى امام معصوم عليه السلام نزد شيعه داراى جايگاهى والا بود. كسى كه به عنوان وكيل يا باب يك امام معصوم عليه السلام نزد شيعه مطرح مى شد مورد احترام شيعيان و محل مراجعه آنها و داراى منزلت اجتماعى بزرگى مى شد و علاوه بر اين ، با توجه به اين كه يكى از مهم ترين فعاليت هاى وكلا، دريافت وجوه شرعى متعلق به امام عليه السلام بود، وكلا همواره به عنوان امين امام و شيعه ، دسترسى به اين اموال داشتند. همين امر در كنار بعضى ديگر از انگيزه هاى فاسد دنيوى ، سبب مى شد كسانى به دروغ ، خود را منسوب به اين نهاد مقدس كنند و داعيه دروغين وكالت و بابيت سر دهند.
همان گونه كه گفته شد اين ادعاها عمدتا ناشى از رياست و جاه طلبى و طمع در اموال ، و گاه ناشى از عقايد فاسد و انحرافى بود. در بررسى جريانات دروغين وكالت و بابيت به وضوح مشاهده مى كنيم كه در عصر غيبت صغرى اين جريانات به اوج خود مى رسند و علت آن را مى توان عدم حضور امام (عج الله تعالى فرجه الشريف ) و احاله امر به وكلا و پيدايش ‍ زمينه لازم براى اين سودجوئى ها دانست . قبل از بررسى اين موضوع در عصر غيبت صغرى ، به بعضى از جريانات دروغين وكالت و بابيت در اعصار پيشين اشاره مى كنيم .

ابوعبدالله ، احمد بن محمد السيارى

او در عصر امام جواد عليه السلام به دروغ ، ادعاى وكالت و بابيت آن جناب را نمود و لذا توسط حضرت مورد تكذيب واقع شد و شيعيان از پرداخت هرگونه وجهى به وى ممنوع شدند. در نامه اى كه امام عليه السلام در پاسخ كسى كه درباره او از آن جناب سؤ ال نموده بود، فرموده است :
((او در مقام و موقعيتى كه مدعى آن است نيست و چيزى به وى پرداخت نكنيد.))(789)
على بن حسكة ، القاسم الشعرانى اليقطينى ، و محمد بن الفرات للّه للّه للّه
اين سه تن در عصر امام هادى عليه السلام داراى عقايد غلوآميز و مدعى بابيت و حتى نبوت بوده اند. ((على بن حسكه )) ، استاد ((قاسم شعرانى ))و مدعى سقوط تكاليف شرعى از دوش خود بوده است . اين جريانات تا آن حد خطرناك بود كه امام هادى عليه السلام در مورد او و همفكرانش ضمن نامه اى ، دستورالعمل شديدى صادر فرمود، مضمون اين نامه - كه خطاب به يكى از شيعيان صادر شده - چنين است :
((ابن حسكة ، كه لعنت خدا بر او باد، دروغ مى گويد. من او را جزء موالى خود نمى دانم . او را - كه لعنت خدا بر او باد - چه مى شود؟ قسم به خدا، كه پيامبر صلى الله عليه و آله و هيچ پيامبرى قبل از او مبعوث نشدند، مگر به يكتاپرستى و نماز و زكوة و روزه و حج و ولايت . و محمد صلى الله عليه و آله جز به خداى يگانه دعوت نكرد و همين طور ما كه اوصياء و اولاد او هستيم ... من به خدا پناه مى برم از آنچه او مى گويد. آنان را - كه لعنت خدا بر ايشان باد - از خود دور كنيد. و در مكان هاى تنگ (كه گريزى نداشته باشند) اگر به آنها دسترسى يافتيد سرشان را با سنگ بكوبيد.))(790)

حسين بن محمد بن باباالقمى

او نيز از غاليان عصر امام هادى و امام عسكرى عليه السلام بود. طبق روايت ((كشى )) ، حضرت عسكرى عليه السلام ادعاى نبوت و بابيت را به او نسبت داد و به يكى از پيروانش به نام ((عبيدى كتابت ))فرمود:
((من از ((فهرى ))و ((حسن بن محمد بن باباى قمى ))به خدا پناه مى برم و تو را و همه موالى خود را نيز از آن دو بر حذر مى دارم . من آن دو را لعن مى كنم كه لعنت خدا بر آن دو باد. اين دو به وسيله ما قصد سودجوئى از مردم را دارند و افرادى موذى و اهل فتنه هستند كه خداوند آنها را اذيت و داخل در فتنه كند. ((ابن بابا))گمان مى كند كه من او را به پيامبرى مبعوث نموده ام و اين كه او ((باب ))است ، لعنت خدا بر او كه تحت سلطه شيطان واقع شده است .)) (791)
همين طور ((كشى ))از ((سهل بن محمد))نقل نموده كه گفت : به امام هادى عليه السلام عرض كردم : اى سيد من ! بر گروهى از موالى شما، امر ((حسن بن محمد بن بابا))مشتبه شده ، چه امرى مى فرمائيد، آيا نسبت به وى تولى ، يا تبرى داشته باشيم و از او دورى كنيم ؟ حضرت به خط مبارك چنين نوشت : او و ((فارس بن حاتم ))ملعونند از آن دو تبرى جوئيد. خداوند آن دو را لعنت كند و در مورد ((فارس ))آن را افزون فرمايد.(792)
به هر حال ((حسن بن محمد بن بابا))از غاليان عصر امام هادى و امام عسكرى عليهم السلام بوده است كه به خاطر عقايد فاسدش ، از جمله ادعاى بابيت ، مورد لعن و طرد آن دو حضرت واقع شد.(793) ابومحمد، الشريعى
((شيخ طوسى )) نام او را ((حسن )) و كنيه اش را ((ابومحمد))ذكر نموده است . وى از اصحاب امام هادى و عسكرى عليهم السلام بود، و در عصر غيبت اولين كسى بود كه مقامى را به خود نسبت داد كه شايستگى آن را نداشت ؛ يعنى مقام بابيت ، و لذا مورد لعن و تبرى از جانب امام عليه السلام و شيعيان قرار گرفت ، و توقيع امام عصر (عج الله تعالى فرجه الشريف ) در لعن و برائت از وى صادر شد، و سپس اقوال كفرآميز و الحادى از او شنيده شد.(794) تاريخ بيش از اين درباره وى سخن نگفته است .

محمد بن نصير النميرى الفهرى

بنا به نقل ((شيخ طوسى )) ، او در آغاز از اصحاب امام عسكرى عليه السلام بود. پس از وفات آن جناب و در عصر نيابت نائب دوم ، به معارضه با او برخاست و مقام نيابت و بابيت را براى خودش ادعا نمود، ولى خداوند وى را به خاطر سخنان كفرآميز و الحادى رسوا نمود، و نايب دوم نيز او را لعن كرد و از او دورى گزيد. جماعت شيعيان نيز به همين ترتيب عمل كردند. و حتى گفته شده است كه پس از لعن ((محمد بن نصير))توسط ((ابوجعفر عمرى )) ، خواست به نزد ((عمرى ))رفته و نظر او را جلب كند، ولى اجازه ورود نيافت .
از جمله عقايد وى آن بود كه امام هادى عليه السلام - نعوذبالله - خدا است و او را به پيامبرى مبعوث نموده ! همچنين قائل به تناسخ ، و اباحه محارم بود، و نكاح مردان نسبت به يكديگر را جايز مى شمرد. و آن را نشانه تواضع مفعول مى دانست و اين كه خداوند اين امور را تحريم ننموده است ! و ((محمد بن موسى بن الحسن بن الفرات ))(كه بعدها وزير ((مقتدر))، خليفه عباسى ، شد) او را تأييد و مورد كمك و مساعدت قرار مى داد. كه اين امر، نشانگر وضعيت تاسف بار خلافت و حكومت در آن عصر است .(795)
هنگامى كه ((محمد بن نصير))بيمار شد و در پى آن بيمارى به هلاكت رسيد از او سؤ ال شد كه امر نيابت پس از تو از آن كيست ؟ وى در حاليكه زبانش سنگين شده بود با لكنت زبان پاسخ گفت : ((احمد))و لذا پيروان او ندانستند كه مرادش كدامين ((احمد))است ! از اين رو، بعد از هلاكت او به سه گروه تقسيم شدند: فرقه اى معتقد شدند كه مراد او، فرزندش ((احمد)) بوده است ، عده اى ديگر گفتند: مراد ((احمد بن محمد بن موسى بن الفرات )) است و فرقه سومى قائل شدند مراد ((احمد بن ابى الحسين بن بشر بن يزيد))است .
همان گونه كه قبلا گذشت ، وى به همراه ((اين باباى قمى ))در توقيعى توسط امام عسكرى عليه السلام مورد لعن واقع شد.

ابوبكر، محمد بن احمد بن عثمان البغدادى

او معروف به ((ابوبكر بغدادى )) و برادر زاده ((أبو جعفر، محمدبن عثمان عمرى ))، سفير دوم ، و نواده سفير اول است ، بنا به ((شيخ طوسى ))، اشتهار او كمى دامش و جوانمردى بيشتر از آن است كه نيازمند يادآورى باشد. انحراف وى نزد عمويش ، ((ابو جعفر عمرى ))، واضح بود، ولى بعضى از شيعيان نسبت به واضح او جاهل بودند. وى در عصر صغرى به دروغ مدعى سفارت و نيابت شد و عده اى از او پيروى نمودند كه از جمله آنها ((ابو دلف كاتب )) بود.
هنگامى كه گروهى از چهره هاى شيعه و بزرگان آنها از ((ابوبكر بغدادى )) درباره ادعاى دروغين بابيت و سفارت سوال نمودند، وى به ظاهر، آن را انكار كرد و حتى براى آن قسم ياد نمود، و هنگامى كه از باب امتحان ، مالى بر او عرضه كردند تا به عنوان وكالت تحويل بگيرد از قبول آنها سر باز زد و گفت : گرفتن اين اموال بر من حرام است .
گفته شده است كه او در ((بصره ))مدتى در خدمت ((يزيدى ))بود و اموال بسيارى جمع نمود، ولى به خاطر سعايتى كه از او نزد ((يزيدى )) شد، وى را گرفته و با ضربه اى بر سرش او را به هلاكت رساند.(796)

اسحاق احمر، و باقطانى

اين دو تن نيز جزو مدعيان دروغين سفارت و بابيت در عصر سفير دوم ، ((ابوجعفر، محمد بن عثمان بن سعيد))هستند.اين نكته از جريانى قابل استفاده است كه از ((احمد دينورى ))نقل شده است . خلاصه آن جريان چنين است : در دوران نيابت سفير دوم ، ((دينورى ))000/16 دينار از وجوهات شرعى اهالى ((دينور))را به ((بغداد))مى آورد و از آنجا كه نايب حضرت را نمى شناخته در اين باره به جستجو مى پردازد. به او گفته مى شود كه مردى به نام ((باقطانى ))مدعى اين امر است و شخصى ديگر به نام ((اسحاق احمر))نيز همين ادعا را دارد. در كنار اينها شخصى ديگر به نام ((ابوجعفر عمرى ))نيز مدعى نيابت است . او ابتدا نزد ((باقطانى ))مى رود و او را شيخى مهيب و با ظاهرى آراسته و اسبى عربى و غلامانى بسيار مى يابد، در حالى كه مردم به گردش جمع شده و مناظره مى كنند. وقتى مردم از نزدش خارج شدند از دين او سوال مى كند و ((دينورى ))نيز در پاسخ مى گويد: از ((دينور))آمده و در پى نايب حضرت هستم . از او طلب حجت و نشانه اى مى كند. او در پاسخ مى گويد: فردا بيا، و به همين نحو تا سه روز به نزد ((باقطانى ))مى رود، ولى وى از اقامه حجت و دليل بر درستى ادعايش عاجز مى ماند. به ناچار نزد ((اسحاق احمر))مراجعه مى كند و او را جوانى نظيف ، با خانه اى وسيع تر از خانه ((باقطانى ))و اسب و لباس و ظاهر آراسته تر و غلامانى بيشتر مى يابد، در حالى كه پيروان او نيز بيشتر از پيروان باقطانى بوده اند، وقتى حاجت خود را به وى مى گويد او نيز از اقامه حجت و دليل عاجز مى ماند. و نهايتا به نزد شيخ ((ابوجعفر عمرى ))مراجعه مى كند و او را شيخى متواضع و داراى خانه اى كوچك ، بدون غلام و نه ظاهرى همچون آن دو نفر مى يابد و نهايتا با ديدن كرامات او، به راستى ادعاى وى يقين پيدا مى كند.(797) و اموال را تحويل او مى دهد.

حسين بن منصور، الحلاج

او همان صوفى مشهور است كه پيرامون وى و زندگانى و شرح حال او سخن بسيار گفته شده است . برخى او را توثيق و جزء اولياى الهى برشمرده اند، ولى آنچه از منابع اوليه شيعى مى توان استفاده كرد، آن است كه وى نيز از مدعيان دروغين بابيت در عصر غيبت صغرى بوده است .
((شيخ مفيد))كتابى تحت عنوان ((الرد على اصحاب الحلاج )) نوشته است ، و آنچه ((شيخ طوسى ))درباره ملاقات او با ((حسين بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى ))(والد شيخ صدوق )(798) و همچنين ((ابوسهل بن اسماعيل بن على النوبختى ))(799) نقل نموده دلالت بر نهايت انحراف و رسوايى ((حلاج )) نزد بزرگان شيعه دارد.
او ضمن توقيعى كه در آن ، امثال ((هلالى ))و ((بلالى ))مورد لعن واقع شدند توسط ((ناحيه مقدسه ))لعن شد و همين امر نيز از جمله قرائن و شواهد گويا بر مذموميت او است .(800)
((حلاج ))در نهايت توسط حاكميت عباسى ، به خاطر ابراز عقايد غلوآميز و انحرافى دستگير و كشته شد. ((شيخ بهايى ))در ((كشكول )) خود درباره او چنين آورده است : ((اهل بغداد))بر اباحه خون وى اتفاق نمودند، در حالى كه او دائم مى گفت : خدا را در ريختن خون من در نظر آوريد، ريختن خون مردم حرام است ، ولى اهل ((بغداد))اباحه خونش را نوشته و تأييد كردند. نهايتا وى به زندان ((مقتدر))عباسى منتقل شد.
((مقتدر))به صاحب شرطه امر نمود كه او را 1000 ضربه شلاق بزنند اگر نمرد 1000 ضربه ديگر بزنند، سپس گردن او را قطع كنند. وزير او نيز به صاحب شرطه امر كرد، اگر نمرد دو دست ، و دو پا و سرش را قطع و جسدش را بسوزان ، صاحب شرطه نيز اين كارها را در مورد وى انجام داد. سرش را نيز بر پل ((بغداد)) نصب كردند. اين واقعه در سال (390 ه -) واقع شد.)) (801)

ابو دلف ، محمد بن المظفر، الكاتب

((شيخ طوسى ))در مورد او از ((هبة الله بن احمد الكاتب )) ، فرزند ((ام كلثوم بنت ابى جعفر عمرى )) ، نقل نموده كه ((ابو دلف كاتب )) در ابتداى امر جزء ((مخمسه ))بود.(802)
خود وى در اين باره گفته است : سيد من ، شيخ صالح - قدس الله روحه و نور ضريحه - (يعنى ابوبكر بغدادى ) مرا از مذهب ((ابوجعفر كرخى ))به مذهب صحيح منتقل نمود.(803) چرا كه ((كرخيون ))گرايش به مذهب ((مخمسه ))داشتند و ((ابودلف ))نيز تربيت شده آنان بود.
((ابو دلف ))از جمله پيروان سخت و پابرجاى ((ابوبكر بغدادى ))بود و از جانب او نيز به عنوان جانشين معرفى شد. ((ابوالقاسم ، جعفر بن محمد بن قولويه ))درباره وى مى گويد: اما ((ابودلف كاتب )) ، پس ما او را ملحد و غالى مى دانيم ، وى پس از الحاد و غلو، مجنون شده و به زنجير كشيده شد و سپس رها شد، و ديگر او را نديديم ، مگر آن كه مورد استخفاف و تحقير واقع مى شد.)) (804) وى حتى پس از وفات ((على بن محمد سمرى ))مدعى نيابت بود و همين امر نزد شيعه نشانه كذب وى بود.

چند نكته درباره وكلاى خائن و مدعيان دروغين بابيت

بخشى از آنچه در منابع تاريخى و رجالى درباره مدعيان دروغين وكالت و همين طور وكلاى خائن و فاسد نقل شده است در اين مقال مورد بررسى قرار گرفت . با توجه به آنچه گذشت ، نكاتى در باره اين دو جريان انحرافى در نهاد وكالت لازم به يادآورى است :
ادعاهاى كذب نيابت در عصر غيبت صغرى ، و در دوران نيابت سفير دوم ، ((محمد بن عثمان )) ، به اوج خود رسيد. ريشه اين واقعه را مى توان چنين عنوان كرد كه در اين عصر با توجه به غيبت امام (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) جماعت شيعه ناچار از مراجعه نزد وكلا بودند و تا زمانى كه ((عثمان بن سعيد))در قيد حيات بود به خاطر معروفيت او نزد شيعه و وثاقت و اشتهار او به نيابت ، كسى قدرت و جرات معارضه با وى را نداشت ، ولى پس از رحلت او، كسانى خواستند از جو آشفته موجود سوء استفاده كرده و خود را براى جماعت ناآگاه شيعه به عنوان نايب مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) معرفى كنند. از اين رو تعداد مدعيان در اين عصر بيشتر از ساير اعصار است .
حكومت عباسى به عنوان دستگاهى كه فعاليت هاى انحرافى را به نفع سياست هاى خويش مى ديد تا جايى كه حساسيت عمومى برانگيخته نشود به تأييد اين جريانات انحرافى مى پرداخت ، ولى در صورت نبود چاره اى جز مقابله با اين جريانات به مقابله صورى دست زد.
متاسفانه با وجود اهتمام ائمه عليهم السلام به تعيين وكلاى واجد صلاحيت لازم براى وكالت ، شاهد بروز و ظهور افرادى هستيم كه مقام وكالت را به عنوان وسيله اى براى اختلاس اموال يا كسب اشتهار يا ترويج عقايد باطل و غلوآميز و انحرافى قرار دادند، با اين كه قبل از انحراف ، جزء موثق ترين ياران ائمه عليهم السلام بوده اند. افرادى نظير ((على بن ابى حمزه بطائنى )) ، ((عثمان بن عيسى رواسى )) ، ((زياد قندى )) ، ((فارس ‍ بن حاتم قزوينى )) ، ((عروة بن يحيى النخاس )) ، ((احمد بن هلال العبرتائى )) ، ((احمد بن هلال الكوفى )) ، ((محمد بن على بن بلال البلالى ))و ((ابوجعفر شلمغانى ))از اين گونه وكلا بوده اند.
برخورد ائمه عليهم السلام با اينان ، عمدتا به صورت لعن ، طرد و عزل آنها و معرفى چهره منفى شان به جامعه شيعه و در موارد محدودى به صورت دستور قتل آنها جلوه گر مى شده است .
از آنجا كه يكى از مهم ترين وظايف وكلا، مسائل مالى بوده است ، اين مقام مورد طمع روزى بعضى از افراد فاسد واقع شده ، و افرادى به دروغ مدعى نيابت و وكالت و بابيت شده اند. البته طلب شهرت و احترام و احيانا حسدورزى نسبت به وكلاى راستين نيز در بروز اين ادعاها دخيل بودند. از ميان اين افراد مى توان به ((ابوعبدالله السيارى )) ، ((قاسم الشعرانى )) ، ((محمد بن فرات )) ، ((على بن حسكة )) ، و ((ابن بابا القمى )) اشاره نمود.
... ادامه دارد.

پي نوشت :

789- تنقيح المقال ، ج 2، ش 9572 و 5211؛ رجال ، كشى ، ص 516، ح 994 تا 997.
790- رجال ، كشى ، ص 520، ح 999.
791- تنقيح المقال ، ج 1 ش 2723.
792- الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 244.
793- شيخ طوسى از يحيى بن عبدالرحمن بن خاقان نقل كرده كه ، او محمد بن نصير را در حال انجام فعلى شنيع با غلام بچه اى ديده و وقتى او را مورد عتاب قرار داده ، وى در پاسخ گفته است كه اين يكى از لذات ، و نشانه تواضع به پيشگاه خدا، و ترك تجبر و تكبر است !. ر. ك : الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 245.
794- الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 245.
795- و لذا بنا به نقل شيخ ، در مجلسى كه جمعى از وجوه شيعه به همراه ابوجعفر عمرى مشغول سخن گفتم بودند، وقتى ابوبكر بغدادى وارد مجلس شد، ابوجعفر عمرى به حضار گفت : ساكت باشيد اين شخص از شما نيست . و اين جريان نشانگر جهل بعضى از شيعيان نسبت به انحراف فكرى وى مى باشد. (الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 256.)
796- ر. ك : الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 255.
797- ر. ك : تاريخ الغيبة الصغرى ، ص 509.
798- هنگامى كه حلاج وارد قم شد در نامه اى على بن بابويه قمى - كه از بزرگان علماى قم و جزء محدثين معروف است را به سوى مذهب خود فراخواند، توسط على بن بابويه به شدت مورد نكوهش و بى حرمتى واقع و از قم رانده شد. تفصيل اين جريان را در كتاب الغيبة ، شيخ طوسى ، ص ‍ 247 و تنقيح المقال ، ج 1، ش 2079 و تاريخ الغيبة الصغرى ، ص 531 مطالعه كنيد.
799- وقتى حلاج وارد بغداد شد به قصد اين كه أبوسهل نوبختى ، كه از بزرگان و متكلمين شيعه بود، را به سوى خود جلب كند ادعاى سفارت و نيابت را تكرار كرد، ولى ابوسهل نوبختى از او طلب آيه و دليل نمود، از جمله گفت : اگر موى سرم را به من بازگرداند و محاسنم را بدون نياز به خضاب سياه گرداند به او ايمان مى آورم . و همين امر موجب رسوايى و مضحكه حلاج ، نزد جماعت شيعه شد. تفصيل اين جريان را در الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 247 و تاريخ الغيبة الصغرى ، ص 529، مطالعه كنيد.
800- تنقيح المقال ، ج 3، ش 11095.
801- ر. ك : تنقيح المقال ، ج 1، ش 2079.
802- مخمسه گروهى از غلات بودند كه معتقد بودند: سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار و عمرو بن امية الضمرى از جانب خداوند، براى مصالح عالم موكل شده اند. ر. ك : الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 256 پاورقى .
803- الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 256
804- همان ، ص 254؛ تاريخ الغيبة الصغرى ، سيد محمد صدر، ص 534.

منبع: کتاب تاریخ عصر غیبت